انسان وقتی از ساعت ۳ با گریم زامبی ها این ور ، اون ور رفته باشه، کم کم یادش می ره چه قیافه ای هست!! مگر از اونا باشه که هی به آینه می نگرند!! فکر کن ساعت ۵.۳۰ با نونهالان عزیز، همگی در کسوت زامبی و خون آلود از راهپیمایی اومدیم بیرون. پرسیدم می رین خونه؟ فرمودن نهههههههه!!! والبته آدرنالین غوغا می کرد!!! و دسته جمعی رفتیم سینما و خیلی با تعجب فکر کردیم مردم چرا از دیدن ما تعجب کردن!!!! یکی نیست بگه خب صورت خودتون رو نمی دیدین، قیافه همدیگه رو که می دیدین!!! یعنی انگار ما هر روز صبح به جای کرم ضد آفتاب خون به چهره می مالیم!!تازه طرفای ۷ متوجه شدیم که جاهایی که دستمون خورده، خون ها قرمز تیره مایل به سیاه شده و انگار یه قسمت هایی از صورتمون فاسد شده اصلا!!! من ساعت ۹ شب برای اولین بار قیافه خودم رو تو آینه دیدم و شیش متر پریدم هوا!!!!
پ. ن. یک جمله جدید به ادبیات درون-کلاسی مون اضافه شد. هر کس یه چیزی می گفت که یه کم از خط اون ور تر بود، یکی مون فریاد می زد بخورینشششششش!!!! یعنی خیلی همه مون مغز داشتیم، همه مغز ها خورده هم شدند!!!
No comments:
Post a Comment