هر بار که فکر می کنم من دیگه شورش رو درآوردم. یه مساله ای پیش میاد که یه دیوار دفاعی محکم تر دور خودم بکشم و تا جای ممکن ازشون دور شم. رفته بودم از یه مغازه افغانی شیرینی های ایرانی بگیرم برای همکاران. صاحب های مغازه انقدر دوست داشتنی هستن که من به قیمت شناخته شدن در بین ایرونی ها هر چند وقت یه بار یه سری بهشون می زنم. به شدت خوش برخوردن و به شدت درستکارن. مثلا چند بار شده به من گفتن این شیرینی ها تازه نیستن، از اون یکی ها ببر. این بار خانوم اقای فروشنده هم بود و یه خانوم کلاس بالای ایرونی که شین هاش به شدت می زد و داشت با خانوم فروشنده صحبت می کرد. من به سرعت شیرینی هام رو انتخاب کردم و داشتم حساب می کردم که خانومه برگشت گفت من بگم ها! من همه خریدهام رو کردم! هیچییییی نیاز ندارم!!! اما حالا که اومدم پیش شما، اشکال نداره از شما هم خرید می کنم!!! یعنی من رسما مغزم در حد جن گیر ۳۶۰ درجه تو کله ام چرخید و نگاهم به آقای فروشنده ثابت موند که چی می خواد جواب این فرشته ایثارگر رو بده. آقاهه و خانواده اش خیلی نازنین اند. خیلی!!! در حالیکه من دود از کله ام بلند شده بود، ایشون بدون تلخی یا طعنه به خانوم نیکوکار در دجله انداز! گفت از خوبی شماست که خرید می کنید. یعنی این خانوم نمی تونست همین جمله رو یه جوری دیگه بگه که غلظت منت در جمله کمتر باشه؟ نمی تونست مثلا بگه برخورد شما انقدر خوبه که آدم دوست داره ازتون خرید کنه؟ یا مثلا انقدر کیفیت کالاهاتون خوبه که با اینکه من خرید کردم ترجیح می دم از این ها هم بگیرم؟ راستش خیلی دلم گرفت. خداحافظی کردم و اومدم بیرون. خیلی وقته که امیدم رو به تغییر دسته ای از ایرانی ها از دست دادم.
No comments:
Post a Comment