دفترش یادش رفته!! دفتر ما رو یادش رفته!! آلمانی حرف زده!! مشقش تو لاکر جا مونده!! و خلاصه این هفته پروانه نگرفته!! از قضا من پروانه ها رو تو کلاس جا گذاشتم! و بچه ها برای معلم های بعدی قضیه پروانه ها رو تعریف کردن! جلسه بعد که منو می بینه، با غرور می گه که معلم تاریخ پرسیده می خوای من بهت یه پروانه بدم. معلمت نمی فهمه و ایگور گفته که نه!! من این هفته شایستگی اش رو نداشتم!! می گه شایستگی و چشماش از غرور برق می زنه!!
پ. ن. از یه ور به شدت خنده ام گرفته بود و از اون ور می خواستم بغلش کنم و بچلونمش!!
No comments:
Post a Comment