فکر کن با انبوهی از وسایل زیر باران ابرهه (نام دیگر باران فیلمفارسی ای یا باران ایرج قادری ای!! بارانی که انقدر دانه هاش درشته که وقتی می خوره تو سر آدم، احساس می کنی خدا داره تنبیه ات می کنه و با سپاه ابرهه احساس همدردی می کنی -مترجم!) دویدیم و به خونه تازه رسیدیم و تو آسانسور پریدیم (دقیقا همین گونه آهنگین و دی ری ری دیم!!) بعد دوست جان کلید انداخته و کلید به قفل نخورده و با اخم شماره خونه رو نگاه کرده و گفته طبقه رو اشتباه اومدیم!!!! یعنی ما اینیم!!!
پ. ن. از دیروز داریم می خندیم!! فکر کن صاحبخونه درو باز می کرد و ما احتمالا خودمون رو از تک و تا نمی انداختیم و می گفتیم شما چهار تا کیف زنونه و یک سبد چرخان پر از سبزی فریز شده سفارش نداده بودید؟ ببخشید مارو!!ما گیلاسیم!!!