Saturday, 14 November 2015

Old Man Martin!


ماجرا از جایی شروع شد که ما چهار بعد از ظهر به مارتین زنگ زدیم که داریم می ریم سینما. می آی؟ و آقا اعلام فرمودند که لباس خواب تنشونه و دارند می رن لالا!! و ملقب شدند به پیرمرد!!  و از اونجایی که من کلا خیلی احساسات شاگرد رو در نظر می گیرم، از هر فرصتی استفاده نمودم که بچه رو اذیت کنم و اینک باقی ماجرا

برداشت یک
مارتین با امیلی خیلی دلی دلی کنان به پیش می رن و راه من که برای برداشتن یک کتاب و ۱۷ تا کپی گرفتن، ۵ دقیقه وقت دارم رو به دفتر سد کردند.

Old man Martin! Faster! You move like a....      
با لبخند پیشنهاد می ده
An old man?


برداشت دو
کتاب مارتین با مال بقیه فرق می کنه. من دو تا از اون چاپ دارم و می گم یکی براش می برم. می پرسه چند خریدمش. یادم نیست. میگم دفه بعد که رفتیم سینما با بچه ها، برامون قهوه بخر!! می گه فکر می کنی می تونی منو از جمعه شب از رختخواب عزیزم جدا کنی؟ می گم پسرم با پیژامه می برمت!! عصات دم دست باشه، اگر کسی تو سینما شلوغ کرد، دعواشون کنی!!

برداشت سه
مارتین برای گرفتن برگه اش با من میاد دفتر، باز هم من عجله دارم و آقا سلانه سلانه تشریف میارن!! دم در بخش اداری برمی گردم که پیرمرد زودباش!! می خنده که
You walk too fast! I cannot keep up!






No comments:

Post a Comment