فکر کنین وسط مطالعات جدی ( به جان خودم این بار خیلی جدی بود!!) درباره ابرمتن ها باشین، کلی ایده های جدید تو کله تون آکروبات بازی کنن و تو فکر این باشین که باید به استاد جون ای میل بزنم بگم می خوام فصل آخرمو کن فیکون کنم! بعد این پسره که رو میز کناری داشته کتاب می خونده، پاشه بره. در حال رفتن هم ازتون بپرسه آخی خانومتون برا تابستون بهتون مشق داده؟ کلمه ای که برای معلم به کار برد برا کلاس اولیا و کودکستانیا به کار می ره! (حالا نه انقدر شور! ولی دیگه به معلم راهنمایی بالاتر این کلمه رو نمی گن!) و دقیقا هم گفت مشق!!! دیوارررررر!!!!!!!! (باید یه دیوار قابل حمل پیدا کنم!!)
پ. ن. مساله اول اینه که من انقدر غرق در مطالعات عمیقه ام بودم که تا 60 ثانیه بعد مغزم اطلاعات رو پروسس نکرد و نفهمیدم این چی داره می گه. مساله دوم به عنوان کسی که جواب نده خفه می شه، به شدت حرصی ام که وای نستاد یه چیزی بهش بگم (دوستان عزیز لطفا از این به بعد وقتی چیزی می گین وایسین جواب بگیرین! پیشاپیش از همکاری شما متشکرم.) مساله سوم اینکه من امروز حتی موهام هم دم موشی نبود. باید سنمو بنویسم بندازم گردنم آیا ؟
No comments:
Post a Comment