Thursday, 8 December 2011

:|


به نظر میاد من باید به این اظهار علاقه پرشور کودکان عادت کنم، امروز ولانتین از رو صندلی جهید (شوخی نمی کنم جهید!!!)‌بغلم! اگه نگرفته بودمش خورده بود زمین! تازه وقتی رضایت داد بره پایین چلپ!!! ماچم کرد!!! منم اصلا عاطفی!!! دافنه هم که اصولا بعد از کلاس دور اتاقا می دوید، اسم منو داد می زد!!! ادم هم که اصولا وصله به پاچه شلوار من!!! سوزی هم اگه نیاد دم در بشینه زل بزنه به من و بقیه اون جلسه یه چیزی کم داره! اصولا کودکان و محبت و پرواز کبوتر و قلب حبابی و از این حرفا!!!


و من هنوز نمی فهمم آدم چطور ممکنه دلش بچه بخواد!!

No comments:

Post a Comment