Wednesday, 13 July 2011

پر از طراوت تکرار

دوست سفید ایران بود. تازه ویزا گرفته بود و رفتنش نزدیک بود. سعی می کردیم بیشتر با هم وقت بگذرونیم. از مدرسه با هم بیایم خونه. شب یه ساعتی تو کافی شاپ نزدیک خونه بشینیم یا حتی کارهای اداری رو با هم انجام بدیم. یه روز که از مدرسه برمی گشتیم بارون گرفت. دم خونه دوست سفید طرح ترافیک بود. تا خونش ۵۰۰-۶۰۰ متر پیاده باید می رفتیم. ماشین رو پارک کردیم و بارون یه دفعه شدت گرفت. چتر نداشتیم. آب بود که از سر و رومون می ریخت. مردم زیر سایبون مغازه ها پناه گرفته بودن. دوست سفید یه مانتو آب نفتی تنش بود که شبیه پیراهن بود.کفش هاش هم پاشنه داشت. من مثل همیشه اسپرت بودم و سراپا سبز. مانتو سبز کمرنگ، مقنعه سبز پررنگ، کیف سبز متوسط! با مردم وایستادیم زیر سایبون. یه چیزی تو هر دو تا مون قل قل می کرد. یه نگاه به هم انداختیم و دویدیم زیر بارون. می دویدیم. به سرعت. بی اعتنا. مردم نگامون می کردن و ما می دویدیم، خیس،پر انرژی، جوان. وقتی رسیدیم خونه کفشامون پر از آب بود، مانتوهامون چلونیدیم قبل از پهن کردن. مامان دوست سفید باور نمی کرد ما از بارون اینطوری خیسیم. فکر می کرد آب ریختیم روی هم. با جدیت گفتیم همیشه پیش نمی آد بارون تا زیر پوست آدم نفوذ کنه که!

*****
دوست سفید دم کتابخونه منتظرمه، یه تاپ و دامن شیک تنشه با کفش پاشنه بلند. من مثل همیشه اسپرتم: شلوار جین و تی شرت و آل استار. بارون شدیده. چتر نداریم. یه کم زیر سر در کتابخونه وای می ایستیم. بارون شدیدتر شده. یه نگاه به هم می اندازیم و می دویم زیر بارون. ما هیچوقت نتونستیم بایستیم 

No comments:

Post a Comment