Wednesday, 13 July 2011

آه نوستالژی!

از اونجا که استاد شکسپیری اصیل از من خواسته بود در سرو قهوه تو کنفرانس کمک کنم، یه وقتایی (بخونید وقتی خیلی حوصله ام سر می رفت. چقدر ؟ انقدر که نزدیک بود پاشم به اساتید انجیل شناس بگم
Can we draw boobs? Can we take the conference outside?   :D
فکر کنین کسی تو کنفرانس تفسیر قران چنین چیزی بگه! خودتون می فهمین اندازه سر رفتن حوصله رو!) می رفتم به قهوه سر بزنم که ته نگیره یا مثلا لیوان های یک بار مصرف رو برق بندازم! تو این رفت و آمدها بود که دیدم یه چیزای خیلی آشنایی تو ویترین هاست! (تو کتابخونه نسخه خطی دار سلستا بودیم . نمایشگاه هنر ژاپنی هم داشت!) یه کم طول کشید تا مغزم پروسس کرد! باورتون نمیشه یک عالمه نشان مخصوص حاکم بزرگ تو ویترین بود! 

No comments:

Post a Comment