Friday, 5 August 2011

:)

الکس داره می ره تعطیلات. از اهریمن همسایه خواهش کرده که تابلوها و بقیه آثار هنری تو خونه رو ببره پیش خودش چون به دوستی که داره میاد تو خونه اش بمونه اعتماد نداره. حالا از اون سو، اهریمن همسایه سال هاست (یک سال و هشت ماه دقیقاً) که دل در گرو یکی دو تا از تابلو های الکس داره (راستی می تونین شغل الکس رو حدس بزنید؟). دو هفته است ما داریم فسفر می سوزونیم که چطوری این تابلو ها رو بهش پس ندیم (نه! نقاش نیست!). تعدادی از راه ها رو در زیر مشاهده می نمایید:
1. خونه تو طبقه یازدهمه. خونه من طبقه پنجم. اگه خونه آتیش بگیره من زودتر می تونم تابلوها رو نجات بدم!
2.  تو می تونی یه باهاش سر یه چیزی شرط ببندی و ببری و خونه ها عوض! (بله! کاملا از مانیکا-ریچل و چندلر-جویی الهام گرفته شده! و نه موسیقی دان نیست!)
3. ببین این آثار ارزشمندن. خونه اهریمن رو تبدیل می کنیم به یه موزه و از آثار نگهداری می کنیم. تو فقط هزینه اش بده و ماهانه یه پولی به اهریمن بابت نگهداری کارها بپرداز (رومون هیچم زیاد نیست!)
4. اصولا تو که هیچوقت خونه نیستی. اصلا چه لذتی می بری از اینا؟ من دوسشون دارم! بده شون به من دیگه! (نه عزیز من! (به قول یکی از ایرانیای اینجا نه ژژژژون دلم!!! آخه وکیل رو از کجا پیدا کردی؟)
5. می کشیمش! (2 ثانیه بعد یادمون افتاد بیشتر از تابلوها دوسش داریم و منصرف شدیم!)

البته در آخر هر دومون یادمون اومد که الکس پارسال سر برگشتن پاریس به آمریکا کلی اذیت شد و بهتره به حال خودش بگذاریمش.
البته که غلط حدس زدین. الکس دندونپزشک هست!

No comments:

Post a Comment